اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقي مي باقي که در جنت نخواهي يافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کاين لوليان شوخ شيرين کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان يغما را
ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را
من از آن حسن روزافزون که يوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را
اگر دشنام فرمايي و گر نفرين دعا گويم
جواب تلخ ميزيبد لب لعل شکرخا را
نصيحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پير دانا را
حديث از مطرب و مي گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معما را
غزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثريا را
منظور از ترک ، زيبا روي است و معشوق ظاهري و باطني را مي گويد ، خال هندو يعني خال سياه ، و اگر معشوق به انسان نگاه کند دنيا و آخرت را براي او ميبخشد و از آن ميگذرد ، انسان اسباب عيش و نوش آخرت را بايد از همين دنيا با خود ببرد و آن اسباب را از خداوند بگيرد ، خداوند نور است که انسان تاريک را روشن مي کند و اين نور نور حقيقت است . انسان از فريب دنيا بايد به خداوند پناه ببرد . هر چه معرفت انسان نسبت به معشوق بيشتر شود شيفتگي او نيز بيشتر مي شود ، او همنشيني با اوليا خدا را مايه قرب الهي ميداند . اگر انسان به خداوند رسيد همه آفرينش او را تحسين ميکنند که حافظ به ثريا تعبير کرده است . خداوند علم و معرفت را به قلب روشن و چشم بينا ميدهد همانطور که پيامبر را از اميين انتخاب کرد پس علم واقعي آن است که حقيقت امر باشد و انسان همواره بايد از خداوند درخواست آنرا کند و بهترين زمان آن در سحرگاهان است البته انسان بايد هر آن خود را در محضر الهي بداند چون خدا همواره شاهد انسان است . انسان به هر مقامي رسيد فقط بايد با خداي خود نجوا کند و راز خود را پنهان دارد و در سرپرده با ديگران باشد .
درباره این سایت