به ملازمان سلطان که رساند اين دعا را
که به شکر پادشاهي ز نظر مران گدا را
ز رقيب ديوسيرت به خداي خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددي دهد خدا را
مژه سياهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فريب او بينديش و غلط مکن نگارا
دل عالمي بسوزي چو عذار برفروزي
تو از اين چه سود داري که نميکني مدارا
همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي
به پيام آشنايان بنوازد آشنا را
چه قيامت است جانا که به عاشقان نمودي
دل و جان فداي رويت بنما عذار ما را
به خدا که جرعهاي ده تو به حافظ سحرخيز
که دعاي صبحگاهي اثري کند شما را
حافظ از اولياء الله ميخواهد سفارش او را به خداوند بکنند و واسطه ي فيض الهي باشند و از طريق آنها قرب به خدا بجويد . خود را گداي خدا ميداند و تقاضاي سيراب شدن دارد . دنيا پرستان انسان را از خدا محوري باز ميدارند و مهمترين دشمن انسان نفس است که بايد آن را سرکوب کند . درون خود انسان عيب است که معشوق به او نمي نگرد . اگر اهل عبادت شب و سحر باشد حتما نسيم صبح به او مي وزد که رحمت الهي است . هجران معشوق مانند روز قيامت سخت و طولاني است . لذا معشوق را به خودش قسم مي دهد که هجران را به پايان برساند . او استجابت دعا را در سحرگاهان مي داند .
درباره این سایت