صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بيابان تو دادهاي ما را
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدي نکند طوطي شکرخا را
غرور حسنت اجازت مگر نداد اي گل
که پرسشي نکني عندليب شيدا را
به خلق و لطف توان کرد صيد اهل نظر
به بند و دام نگيرند مرغ دانا را
ندانم از چه سبب رنگ آشنايي نيست
سهي قدان سيه چشم ماه سيما را
چو با حبيب نشيني و باده پيمايي
به ياد دار محبان بادپيما را
جز اين قدر نتوان گفت در جمال تو عيب
که وضع مهر و وفا نيست روي زيبا را
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسيحا را
صبا به باد خنک و لطيفي گفته مي شود که در فصل بهار از مشرق مي وزد و غنچه ها را گل مي کند ، و حافظ ميخواهد پيام خود را صبا به معشوقش که خداوند است برساند ، غزال کنايه از معشوق دارد ، شکر فروش کسي است که همه شيريني ها در دست اوست که باز از ساقي مدام ياد ميشود ، تفقد يعني پرسيدن حال کسي که طالب شکر و شيريني و خوبي است ، طوطي و شکر کنار يکديگر به منظور انسان خطيب است ، او مي گويد آنقدر خوبي داري که اگر هم غرور داشته باشي باز هم اشکالي بر تو نيست که چرا از عاشقت احوالي نمي پرسي ، همه گلهاي عالم پيش معشوق واقعي خار هستند ، معشوق را بايد با مهر و محبت به خود جلب کرد و اگر انسان ميخواهد به وصال خدا برسد بايد مانند او شود و صفات الهي را در خود احيا کند ، کند همجنس با همجنس پرواز ، هر کسي روي زيبا دارد غرور و ناز هم دارد پس بايد هم سطح او شد ، انساني که به وصال معشوق نرسد عمرش را تلف کرده است ، سرمستي همنشيني با محبوب است ، معشوق واقعي تمامي ندارد و دائم الفضل است دائم الطف است دائم البر است و اينها باعث ميشود انسان در طي طريق رنج هجران مقامات عند ربي را بکشد ، اين شعر حافظ همه آفرينش را به تحسين وا ميدارد .
درباره این سایت